دفتر خاطرات قدیمیمو می خونم. یه آهنگ پیانوی نرم پخش می شه. چند هفته ای می شه که تمام یادگاری هاشو ریختم دور. به جز چندتا تیکه که دور ریختنی نبود! خیلی خودمو کنترل می کنم که دوباره بهش مسیج ندم. به خودم می گم اگر دوسش داری اینجوری بیشتر اذیتش نکن.
دیگه نباید دوستش داشته باشم. شاید هم ندارم! حتما تو به هم خوردن رابطه مون اونم مقصر بود. اگرچه شاید دیگه دوستش نداشته باشم ولی خاطراتش اسطوره و افسانه های زندگی من هستن. افسانه های تکرار نشدنی.
دلم می خواد از این به بعد خیلی زود پر شم از عشق به همسرم. دلم می خواد دستمو بذارم رو زانومو محکم تر از قبل بلند شم. باید بتونم برای ابراز عشقی که تو وجودمه و ساختن خاطرات جدید انرژی دوباره بگیرم.
موفق ترو شادتر و عاشق تر از قبل.
"همسرم" !
این اولین باریه که این کلمه رو جایی می نویسم!
بذار بیشتر بنویسم. بیشتر و بیشتر. تا فوران کنه. معجزه کنه.
همسرم
عشقم
زندگیم
دنیام
تکیه گاهم
نفسم
عمرم
آرامشم
امنیتم
امیدم