گلاره

حرف هایی که فقط دو جا هستن. توی دلم و توی وبلاگم!

گلاره

حرف هایی که فقط دو جا هستن. توی دلم و توی وبلاگم!

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یه مقاله خوندم راجع به اعتیاد به عشق. 

آدمایی هستن که از عشقشون جدا شدن و نمی خوان فراموشش کنن.  داعما توی فضای مجازی چکش می کنن. هر عکسی هم که از خودشون می ذارن به این فکر می کنن که عشقشون الان اینارو می بینه و به چی فکر می کنه. هر مسیجی که میاد با فکر اینکه اونه مبایلشونو چک می کنن.  حتی با اینکه می دونن موندنشون با اون آدم مشکلات بیشتری می داشت و ممکن بود زندگیشون خرابتر بشه، ولی باز هم اونو می خوان. تمام هورمون هایی که بر اثر این احساسات توی مغز ترشح میشه همون هورمونهایی هستن که توی بدن یک معتاد ترشح میشه. اینا معتاد عشقن. 

یعنی الان توی ترکم. 

اونی که خودش، فکرش، خاطراتش، عکسای اینستاگرامش، برای من هم درد شده و هم درمان. و حالا البته که بیشتر درد! چه بخوام چه نخوام باید از فکرم بره بیرون. من نمی خوام! 

بعد از خوندن اون مقاله، احساس یه معتادو دارم خوب درک می کنم.

اینم که جدیدا بیشتر می نویسم برای اینه که باز توی خونه تنهام و نمی خوام دستم بره به مبایل ! برای همین اگر کسی اینجا رو می خونه معذرت می خوام از نثر افتضاحم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۰
گلاره ...

وقتی تو خونه تنهام و احساس تنهایی می کنم، نمی دونم می خوام به همسرم زنگ بزنم و بهش بگم که زودتر بیاد خونه پیشم، یا به اونی که فراموشش نکردم مسیج بدم و بهش بگم چقدر اینجا تنهام و دلم براش تنگ شده! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۵۰
گلاره ...
آدما وقتی تنها و غمگینن، یا وقتی فقط خسته ان، احتیاج به یه دوست یه هم نوع یه هم درد دارن که سرشونو بذارن رو شونه ش و آروم بشن. این جور موقع ها یعنی همون لحظه که همچین حالی داریم اولین چیزی که به فکرمون میاد یه اسمه. اسم کسی که دلمون می خواد اون لحظه باشه. 
برای من اون تویی. که شاید هیچ وقت اینجا رو نخونی. 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۴
گلاره ...

اگر می تونستم برگردم به ده سال قبل به 18 سالگیم، 

حتما خیلی کارا رو انجام نمی دادم. وقتی بهش فکر می کنم میبینم شاید انقدر اشتباه رفتم که باید خیلیاشو اصلاح کنم. حتما هنر می خوندم. دلم می خواست یکی از بچه های دانشکده هنر دانشگاه تهران باشم.  حتما آدمای دور و برمو با دقت بیشتری انتخاب می کردم. دنبال دوستای خوبی می گشتم که موندگار باشن. حتما بیشتر تو جمع حاضر می شدم و بیشتر سفر می رفتم. حتما همیشه کتاب دستم بود. خیلی کتاب می خوندم. دیگه عشقای دو روزه و بی هویتو امتحان نمی کردم. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۹:۴۸
گلاره ...

امروز هم تنهام. توی خونه کوچیکمون با پنجره های بزرگ که هتل قدبلند رو به روی خونه رو نشون می دن. هتل قدیمی، انقدر بلند و نزدیکه که تقریبا هیچ نمایی به جز اون نمی بینیم. طفلکی پنجره های بزرگ خونه! 

تنهایی رفیق افکاریه که ماه ها سعی کردم از ذهنم بندازمشون بیرون یا یه گوشه ذهنم زندانیشون کردم. تنهایی بهشون کمک میکنه که بیان بیرون. 

امروز بارون میاد تنهام و هورمونای وقت نشناسم تصمیم گرفتن امروز حالمو به هم بریزن. مجموع همه اینا میشه منی که سر ظهری زیر غذا رو خاموش کنم، یه لیوان شیر داغ در دست، بشینم جلوی یوتیوب فیلم عروسی ببینم و گریه کنم!!!  

همین الان حداقل چیزی که دلم می خواد یه دوست خوبه که سرمو بذارم رو پاهاشو باهاش حرف بزنم. بهش بگم که هر ثانیه با خودم تکرار می کنم اون آدم به دردم نمی خورد و به قول همه فقط برای دوستی خوب بود و نه ازدواج و هزاران دلیل منطقی برای خودم میارم و چقدر متحیرانه باز دلم براش تنگ می شه و دوسش دارم. و اون بگه خل و چل پاشو انقد فکر نکن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۱۶:۵۵
گلاره ...

تنهایی مستقیم منو می بره به گذشته. 

امروز از صبح تنهام. حتی توی خوابمم حضور داشت امروز. دیدم دارم بهش مسیج میدم و شوهرم کنارم نشسته و میگه من که می دونم باز داری با اون حرف می زنی. با وحشت برگشتن به اون روزای تاریک اول ازدواج از خواب پریدم.

روزایی که تنهام نیمه خانوم و مغرورم داعم بهم میگه بجنگ دختر. با خودت بجنگ. تسلیم توهم عشق قدیمیت نشو. امروز نیمه خانوم و مغرورم نیمه عاشق احمقمو شکست داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۲
گلاره ...