یه مقاله خوندم راجع به اعتیاد به عشق.
آدمایی هستن که از عشقشون جدا شدن و نمی خوان فراموشش کنن. داعما توی فضای مجازی چکش می کنن. هر عکسی هم که از خودشون می ذارن به این فکر می کنن که عشقشون الان اینارو می بینه و به چی فکر می کنه. هر مسیجی که میاد با فکر اینکه اونه مبایلشونو چک می کنن. حتی با اینکه می دونن موندنشون با اون آدم مشکلات بیشتری می داشت و ممکن بود زندگیشون خرابتر بشه، ولی باز هم اونو می خوان. تمام هورمون هایی که بر اثر این احساسات توی مغز ترشح میشه همون هورمونهایی هستن که توی بدن یک معتاد ترشح میشه. اینا معتاد عشقن.
یعنی الان توی ترکم.
اونی که خودش، فکرش، خاطراتش، عکسای اینستاگرامش، برای من هم درد شده و هم درمان. و حالا البته که بیشتر درد! چه بخوام چه نخوام باید از فکرم بره بیرون. من نمی خوام!
بعد از خوندن اون مقاله، احساس یه معتادو دارم خوب درک می کنم.
اینم که جدیدا بیشتر می نویسم برای اینه که باز توی خونه تنهام و نمی خوام دستم بره به مبایل ! برای همین اگر کسی اینجا رو می خونه معذرت می خوام از نثر افتضاحم.