رفیق
امروز هم تنهام. توی خونه کوچیکمون با پنجره های بزرگ که هتل قدبلند رو به روی خونه رو نشون می دن. هتل قدیمی، انقدر بلند و نزدیکه که تقریبا هیچ نمایی به جز اون نمی بینیم. طفلکی پنجره های بزرگ خونه!
تنهایی رفیق افکاریه که ماه ها سعی کردم از ذهنم بندازمشون بیرون یا یه گوشه ذهنم زندانیشون کردم. تنهایی بهشون کمک میکنه که بیان بیرون.
امروز بارون میاد تنهام و هورمونای وقت نشناسم تصمیم گرفتن امروز حالمو به هم بریزن. مجموع همه اینا میشه منی که سر ظهری زیر غذا رو خاموش کنم، یه لیوان شیر داغ در دست، بشینم جلوی یوتیوب فیلم عروسی ببینم و گریه کنم!!!
همین الان حداقل چیزی که دلم می خواد یه دوست خوبه که سرمو بذارم رو پاهاشو باهاش حرف بزنم. بهش بگم که هر ثانیه با خودم تکرار می کنم اون آدم به دردم نمی خورد و به قول همه فقط برای دوستی خوب بود و نه ازدواج و هزاران دلیل منطقی برای خودم میارم و چقدر متحیرانه باز دلم براش تنگ می شه و دوسش دارم. و اون بگه خل و چل پاشو انقد فکر نکن.