داستان من
يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۵۴ ب.ظ
هجده سالم که بود، آسون عاشق می شدم. انقدر ساده که می تونستم حتی عاشق کودن ترین پسر دانشگاه بشم و چشم بسته خودمو رها کنم توی راهی که معلوم نبود تهش چیه. هیچ معیار خاصی نداشتم. معیار سنجشم فقط دلم بود.
دلم، دستامو گرفت، درست مثل بچگیام که بابا دستامو می گرفت و رو هوا می چرخوندم، چرخیدیم و چرخیدیم. منم عین همون موقع ها باز چشمامو بستم و بدون فکر کردن به سرگیجه بعدش، از ته دل خندیدم و خندیدم و جیغ کشیدم.
گلیِ هجده ساله ی ساده ی عاشق سر به هوای شیطون، حالا بیست و هشت سالشه.
و این، داستانِ دهه دوم زندگی منه.
۹۵/۰۱/۲۲