می خواهم حرف بزنم
جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۹ ب.ظ
دو ماهی می گذره از اون روز که با لباس های نوی سفیدم توی محضر رو به روی عاقد نشسته بودم.
صدای گنگی پس ذهنم خطبه عقد می خوند. یادش بخیر همیشه دوست داشتم عروس بشم و بالای سرم روی اون پارچه سفید توردار خوشگل قند بسابن و منتظر باشن برای سومین بار بله رو بگم. قرآن رو باز کردم. "و ما خداوند بزرگ و دانا هستیم و هر آن کس را که بخواهیم بالاترین مراتب می رسانیم." این آیه دلمو قرص کرد. مثل برق خوشحالی توی چشمای مامان و بابام که دلمو قبلتر از اون قرص و محکم کرده بود.
بعد از کلی مشاور رفتن و ابراز علاقه ی خانواده ها و اطرافیان، یه عقد محضری برگزار کردیم. بعد از دو ماه هنوز گاهی باورم نمی شه اون شوهرمه!
۹۵/۰۲/۱۷