گلاره

حرف هایی که فقط دو جا هستن. توی دلم و توی وبلاگم!

گلاره

حرف هایی که فقط دو جا هستن. توی دلم و توی وبلاگم!

هیچ وقت فکر نمی کردم ممکنه روزی کسی رو دوست داشته باشم و بهش نرسم! 

تو معادلات زندگی من، همیشه علاقه و عشق من مساوی بود با به هم رسیدن. 

معادله رو این بار خودم به هم ریختم! نه سرنوشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۲۱:۲۷
گلاره ...

گاهی خوبی و زندگیت با همسرت روبه راهه. 

ولی یه ناخودآگاه مریض درونت هست که هنوز دقیقه به دقیقه مبایلتو چک می کنی به امید خبری از عشق قبلیت. :(

و گاهی هنوز به هر کاری دست می زنی برای جلب توجه اون. و اصلا نمی دونی این  کارها رو برای چی می کنی؟ چون راه بازگشتی نیست و حتی شاید خودتم دیگه نخوای برگردی. ولی باز فراموشش نمی کنی! دلت می خواد حواسش بهت باشه. اگر بفهمی عاشق شده می میری. 

تو می دونی باید فراموشش کنی اما هم می خوای هم نمی خوای این کارو بکنی!

فکر می کنی که بری پیش روانشناس. ولی اونم حتما بهت می گه فراموشش کن. حتما اولشم با بلاک کردنش از تلگرامو اینستاگرام و پاک کردن عکساش شروع می شه. ولی تو فکر می کنی که این کار هیچ وقت ازت بر نمیاد. پس روانشناسم دردی رو دوا نمی کنه.


چقدر دلم می خواد زندگیم تو عشق ذوب شه. :(

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۸:۳۱
گلاره ...

یه مقاله خوندم راجع به اعتیاد به عشق. 

آدمایی هستن که از عشقشون جدا شدن و نمی خوان فراموشش کنن.  داعما توی فضای مجازی چکش می کنن. هر عکسی هم که از خودشون می ذارن به این فکر می کنن که عشقشون الان اینارو می بینه و به چی فکر می کنه. هر مسیجی که میاد با فکر اینکه اونه مبایلشونو چک می کنن.  حتی با اینکه می دونن موندنشون با اون آدم مشکلات بیشتری می داشت و ممکن بود زندگیشون خرابتر بشه، ولی باز هم اونو می خوان. تمام هورمون هایی که بر اثر این احساسات توی مغز ترشح میشه همون هورمونهایی هستن که توی بدن یک معتاد ترشح میشه. اینا معتاد عشقن. 

یعنی الان توی ترکم. 

اونی که خودش، فکرش، خاطراتش، عکسای اینستاگرامش، برای من هم درد شده و هم درمان. و حالا البته که بیشتر درد! چه بخوام چه نخوام باید از فکرم بره بیرون. من نمی خوام! 

بعد از خوندن اون مقاله، احساس یه معتادو دارم خوب درک می کنم.

اینم که جدیدا بیشتر می نویسم برای اینه که باز توی خونه تنهام و نمی خوام دستم بره به مبایل ! برای همین اگر کسی اینجا رو می خونه معذرت می خوام از نثر افتضاحم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۰
گلاره ...

وقتی تو خونه تنهام و احساس تنهایی می کنم، نمی دونم می خوام به همسرم زنگ بزنم و بهش بگم که زودتر بیاد خونه پیشم، یا به اونی که فراموشش نکردم مسیج بدم و بهش بگم چقدر اینجا تنهام و دلم براش تنگ شده! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۵۰
گلاره ...
آدما وقتی تنها و غمگینن، یا وقتی فقط خسته ان، احتیاج به یه دوست یه هم نوع یه هم درد دارن که سرشونو بذارن رو شونه ش و آروم بشن. این جور موقع ها یعنی همون لحظه که همچین حالی داریم اولین چیزی که به فکرمون میاد یه اسمه. اسم کسی که دلمون می خواد اون لحظه باشه. 
برای من اون تویی. که شاید هیچ وقت اینجا رو نخونی. 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۴
گلاره ...

اگر می تونستم برگردم به ده سال قبل به 18 سالگیم، 

حتما خیلی کارا رو انجام نمی دادم. وقتی بهش فکر می کنم میبینم شاید انقدر اشتباه رفتم که باید خیلیاشو اصلاح کنم. حتما هنر می خوندم. دلم می خواست یکی از بچه های دانشکده هنر دانشگاه تهران باشم.  حتما آدمای دور و برمو با دقت بیشتری انتخاب می کردم. دنبال دوستای خوبی می گشتم که موندگار باشن. حتما بیشتر تو جمع حاضر می شدم و بیشتر سفر می رفتم. حتما همیشه کتاب دستم بود. خیلی کتاب می خوندم. دیگه عشقای دو روزه و بی هویتو امتحان نمی کردم. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۹:۴۸
گلاره ...

امروز هم تنهام. توی خونه کوچیکمون با پنجره های بزرگ که هتل قدبلند رو به روی خونه رو نشون می دن. هتل قدیمی، انقدر بلند و نزدیکه که تقریبا هیچ نمایی به جز اون نمی بینیم. طفلکی پنجره های بزرگ خونه! 

تنهایی رفیق افکاریه که ماه ها سعی کردم از ذهنم بندازمشون بیرون یا یه گوشه ذهنم زندانیشون کردم. تنهایی بهشون کمک میکنه که بیان بیرون. 

امروز بارون میاد تنهام و هورمونای وقت نشناسم تصمیم گرفتن امروز حالمو به هم بریزن. مجموع همه اینا میشه منی که سر ظهری زیر غذا رو خاموش کنم، یه لیوان شیر داغ در دست، بشینم جلوی یوتیوب فیلم عروسی ببینم و گریه کنم!!!  

همین الان حداقل چیزی که دلم می خواد یه دوست خوبه که سرمو بذارم رو پاهاشو باهاش حرف بزنم. بهش بگم که هر ثانیه با خودم تکرار می کنم اون آدم به دردم نمی خورد و به قول همه فقط برای دوستی خوب بود و نه ازدواج و هزاران دلیل منطقی برای خودم میارم و چقدر متحیرانه باز دلم براش تنگ می شه و دوسش دارم. و اون بگه خل و چل پاشو انقد فکر نکن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۱۶:۵۵
گلاره ...

تنهایی مستقیم منو می بره به گذشته. 

امروز از صبح تنهام. حتی توی خوابمم حضور داشت امروز. دیدم دارم بهش مسیج میدم و شوهرم کنارم نشسته و میگه من که می دونم باز داری با اون حرف می زنی. با وحشت برگشتن به اون روزای تاریک اول ازدواج از خواب پریدم.

روزایی که تنهام نیمه خانوم و مغرورم داعم بهم میگه بجنگ دختر. با خودت بجنگ. تسلیم توهم عشق قدیمیت نشو. امروز نیمه خانوم و مغرورم نیمه عاشق احمقمو شکست داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۲
گلاره ...
هفت ماه از عقدمون میگذره. نمی تونم فراموشش کنم. مخصوصا این روزها که توی خونه ام و سر کار نمی رم، وقت بیشتری دارم که ذهن ناخداگاهم منو ببره به قعر خاطرات خوش اون روزها. 
من با شوهرم خوشبختم، و هروقت گذشته میاد تو سرم هر جور شده سعی می کنم بهش فکر نکنم. ولی جاذبه باور نکردنی داره عشق از دست رفته. مخصوصا حالا که از دست رفته! دلم لک زده برای یه قدم زدن طولانی باهاش. برای مسخره بازیامون و خندیدنامون. دارم توی فکرم به شوهرم خیانت می کنم!
چند روز پیش دوتا عکس گذاشتم توی اینستاگرام می دونم ته تهش فقط برای اون گذاشتمشون. یه جوری انگار بخوام بهش بگم ببین منو. من شانس بزرگی بودم که تو از دست دادی. و همش باز ته دلم می خوام  نتونه تحمل کنه و بهم مسیج بده! فقط برای اینکه شاید پنج دقیقه دور از چشم شوهرم باهاش حرف بزنم! امروز باز چندتا عکس از کاراش و طرحاش گذاشته بود توی اینستاگرامش می دونم اونم حتما عکسای منو دیده و حالا می خواد مقابله به مثل کنه و دل منو بسوزونه! توهم نیست مطمعنم منظورش از گذاشتن طرحای قدیمیش همینه!
خیلی موقع ها فکر می کنم که اون موقع کار درستی کردم که شوهرمو انتخاب کردم. کنارش آرومم و برام فوق العاده جاذبه سک.سی داره. ولی مخصوصا توی این شهر غریب توی تنهایی هام هنوز خیلی یاد عشق قبلیم می کنم. 
به خودم می گم دختر، که چی بشه؟ تو صبح تا شب توی گذشته سیر کنی و اون هر روز بیشتر فراموشت کنه و پیشرفت کنه و عاشق بشه یه روز. 
حال این روزای من اما مثل حرفیه که خودش بعد جدایی مون نوشته بود: فراموش کرده ام چگونه فراموش کنم. تنها به یاد دارم که چگونه به یاد بیاورم. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۵۲
گلاره ...

خوشبحتی رو نمی شه جایی پیدا کرد. اون تو ذهن خودته. وقتی پیداش کنی، کوچکترین اتفاقات شیرین دنیا برای تو آواز خوشبختی می خونن. مثلا آبی که داره تو کتری قل قل می کنه، دو تا فنجون تمیز و چایی داغ و خوش عطری که با عشق میریزی تا کنار هم بشینین و خوشبختی رو سر بکشین. و لحظه های قند و چای، روزتونو بسازن. 

حالا شش ماه از زندگی مشترک ما می گذره و من به قدرت فوق العاده ذهن ایمان آوردم. تا شش ماه پیش تمام احساس خوشبختی برای من توی یک آدم خلاصه می شد! وقتی از دستش دادم خوشبختی من هم پیشش جا موند. روزها و شبهایی که توی خونه همسرم تنها بودم، بلند بلند گریه می کردم و خودمو سرزنش می کردم که چرا با اون آدم نموندم. تمام عکس ها و خاطراتش فلبمو چنگ می زد. روزهای اول ازدواج، فکر اینکه اشتباه کردم زندگیمو داشت زیر و رو می کرد. پنهانی با اون حرف می زدم و همیشه هم همسرم متوجه حال و روزم می شد. درمانده شده بودیم. زندگی زشت بود!

امروزز کنار همسرم آرومم ولی با اینکه می دونم همسرم انتخاب مناسبی برای منه، ذهنم هنوز گاهی تکه های خوشبختی رو توی خاطرات اون آدم، تو عکساش، اینستاگرامش و علامت آنلاین روی تلگرامش جست و جو می کنه! و این  قدرت ذهنه! که بر خلاف روند زندگیم، گاهی منو غرق گذشته می کنه. 

دلم میخواد لحظه های قند و چایِ زندگیم نجاتم بدن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۹
گلاره ...
تازگی ها به زوایای جدید و عجیب غریبی از خودم پی بردم. اینکه دوستانم به تعداد انگشتای دستن و دلم کمتر مهمونی می خواد و از تو جمع قرار گرفتن می ترسم! 
دیروز رفتم باشگاه و به عنوان تنها دختر خارجی اونجا، زیر نگاه های دختر پسرهای چشم بادومی، زمان زیادی کشید تا خودمو جمع و جور کنم بفهمم کجام و باید چیکار کنم! بعدشم خیلی زود اومدم خونه.
این روزا خیلی روحیه مو از دست دادم. توی این شهر غریب بین آدمایی که زبونمو نمی فهمن! همون یه اپسیلون روحیه اجتماعی هم که داشتم داره محو می شه. 
و من دقیقا عاشق دخترای برعکس خودم پرانرژی و شیطون و اجتماعی هستم. اونایی که تا وارد یه جمع می شن همه عاشقشون می شن! تمام چیزی که کم دارم فقط روحیه و اعتماد به نفسه. دقیقا ویژگی هایی که دارم اینجا از دستشون می دم و این برام خیلی درد آوره. 
چند روزیه که مثل دیوونه ها هی بیخودی اینستاگرام و تلگرامو چک می کنم. اون جدیدا شب و روز توی تلگران آنلاینه! حدس میزنم بلاخره یه عشق تازه پیدا کرده. این داره منو دیوونه می کنه. نمی دونم با اینکه راهمون از هم جدا شده و من با یکی دیگه ازدواج کردم چرا فکرش دست از سرم بر نمی داره. تقریبا هر کاری می کنم برای اینه که به اون نشون بدم که من از عشق الانش خیلی بهترم و اون دیگه یکی مثل منو پیدا نمی کنه و به خودم بفهمونم که اون لایق من نبوده و من با انتخاب همسرم به تمام موفقیت ها و آرزوهای زندگی مشترک و شخصیم می رسم. 
روزی صد بار مثل دیوونه ها چک می کنم که فقط آنلاینه یا نه ! وقتی آنلاین باشه مدتها می شینم به شماره ش و اون نوشته online نگاه می کنم! 

می خوام خودمو نجات بدم!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۰۹:۵۰
گلاره ...

دفتر خاطرات قدیمیمو می خونم. یه آهنگ پیانوی نرم پخش می شه. چند هفته ای می شه که تمام یادگاری هاشو ریختم دور. به جز چندتا تیکه که دور ریختنی نبود! خیلی خودمو کنترل می کنم که دوباره بهش مسیج ندم. به خودم می گم اگر دوسش داری اینجوری بیشتر اذیتش نکن. 

دیگه نباید دوستش داشته باشم. شاید هم ندارم! حتما تو به هم خوردن رابطه مون اونم مقصر بود. اگرچه شاید دیگه دوستش نداشته باشم ولی خاطراتش اسطوره و افسانه های زندگی من هستن. افسانه های تکرار نشدنی.

دلم می خواد از این به بعد خیلی زود پر شم از عشق به همسرم. دلم می خواد دستمو بذارم رو زانومو محکم تر از قبل بلند شم. باید بتونم برای ابراز عشقی که تو وجودمه و ساختن خاطرات جدید انرژی دوباره بگیرم.

موفق ترو شادتر و عاشق تر از قبل.


"همسرم" ! 

این اولین باریه که این کلمه رو جایی می نویسم! 

بذار بیشتر بنویسم. بیشتر و بیشتر. تا فوران کنه. معجزه کنه. 


همسرم 

عشقم 

زندگیم

دنیام

تکیه گاهم

نفسم 

عمرم

آرامشم

امنیتم

امیدم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۴
گلاره ...

دلم می خواد بشینم یه گوشه وقتی کار می کنه نگاش کنم. دلم می خواد وقتی تو بغلشم زمان متوقف شه. می خوام تمام آهنگای دنیا منو یاد اون بندازن. می خوام با عشق، کاغذ کادو هاشو نگه دارم. یه بلیط قطار، یه لاک صورتی که اون با عشق برام خریده، یه تیکه کاغذ که اون توش برام یه  جمله عاشقانه نوشته، تمام دارایی م باشن. دلم می خواد صبح که بیدار می شم چشمم بیوفته به کاغذی که روش نوشته دوستت دارم. دلم می خواد روی یخچال هر روز برای هم کلی چرت و پرت بنویسیم. 

ولی...

سه ماه از ازدواجمون می گذره و ما هنوز یه دل سیر به هم ابراز عشق نکردیم. این حسیه که هر دو  کمبودشو خوب حس می کنیم ولی با این وجود روند زندگیمون تغییر نمی کنه! 

احساس می کنم هیچ کدوممون به اندازه کافی عاشق هم نیستیم.

خیلی تلاش می کنم. تمام یادگاری های عشق قبلیمو ریختم دور. با خودم می جنگم از فکرم بندازمش بیرون و زندگی جدیدمو بسازم ولی با هر کمبودی که توی زندگیم احساس می کنم اون و خاطراتش باز برمی گردن.

می ترسم ماه ها و سال هایی که باید عاشقی کنیم با این فکرها و بی حوصلگی ها و بی توجهی ها بگذرن و یه روز دیگه دیر شده باشه دیگه حوصله ای نمونده باشه برای عاشقی. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۷
گلاره ...
شب عقدمون با هم زدیم بیرون. ساعت دوازده بود بستنی فروشیه اندرزگو داشت تعطیل می کرد. زودتر از من از ماشین پیاده شد و دوید توی بستنی فروشی. 
همون پیرهن و شال سفید دوست داشتنیم تنم بود. موهای مشکیمو ریخته بودم رو شونه هام. و حلقه ازدواج یک روزه مون توی انگشتم برق می زد.
پیاده شدم و سرمو گرفتم بالا. مثل خواب بود! ماشین اون بود که پشت ما پارک شده بود. و بعد... خودش توی ماشین بود. اون خودش بود. عشق من بود. چشمش افتاد به من. یهو یادم افتاد که داره منو توی چه لباسی می بینه. قلبم انقدر تند می زد که می خواست از تو سینم بزنه بیرون. سررمو انداختم پایین و رفتم تو بستنی فروشی. 
نمی دونستم باید چیکار کنم. پشت سر شوهرم از بستنی فروشی اومدم بیرون. انگار می خواستم بازم نگاهش کنم. ولی جرات نکردم. سنگینی نگاهشو رو خودم  حس می کردم. موقع سوار شدن فقط تونستم توی کسری از ثانیه زیر چشمی یک بار دیگه نگاش کنم. 
بهت زده، مثل اینکه سر تا پاش یخ زده باشه نگاهم می کرد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۰۵
گلاره ...

دو ماهی می گذره از اون روز که با لباس های نوی سفیدم توی محضر رو به روی عاقد نشسته بودم. 

صدای گنگی پس ذهنم خطبه عقد می خوند. یادش بخیر همیشه دوست داشتم عروس بشم و بالای سرم روی اون پارچه سفید توردار خوشگل قند بسابن و منتظر باشن برای سومین بار بله رو بگم. قرآن رو باز کردم. "و ما خداوند بزرگ و دانا هستیم و هر آن کس را که بخواهیم بالاترین مراتب می رسانیم." این آیه دلمو قرص کرد. مثل برق خوشحالی توی چشمای مامان و بابام که دلمو قبلتر از اون قرص و محکم کرده بود. 

بعد از کلی  مشاور رفتن و ابراز علاقه ی خانواده ها و اطرافیان، یه عقد محضری برگزار کردیم. بعد از دو ماه هنوز گاهی باورم نمی شه اون شوهرمه!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۰۹
گلاره ...